امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ماه پیشونی

واکسن یک سالگی

یک سالگیت مبارک گلم.نازنیم حالا دیگه باید واکسن یکسالگی رو بزنی. ایندفعه واکسنت رو با چند روز تاخیر زدی.صبح زود من وتو باباجون باهم رفتیم مرکز بهداشت .کمی منتظر یودیم وبعداز قد و وزن که 9کیلو 800 گرم بودی نوبت به واکسن زدن رسید که برخلاف دفعه های قبلی که به ران پات تزریق می شد به بازوی راستت تزریق شد اولش یه کم گریه کردی وبعد باباجون بغلت کرد و آروم شدی.خداروشکر  بعد از واکسن تب نکردی و اذیت نشدی.
17 خرداد 1394

تولد یک سالگی

امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک نازنینم   جان مادر.. یکسال گذشت ،سالی سرشار از شورونشاط که تو با وجود خودت اون رو برای ما لذت بخش ترین سال زندگیمون کردی.یکساله شدی مادر ، تولدت مبارک عزیزم .. امیدوارم سالیان سال سلامت وشاداب وتندرست باشی... عزیزم با توجه به حجم بالای کاری که داشتم نتونستم برات تولد بگیرم وفقط یه مهمونی کوچولو به درخواست خاله جونا که عصر روز تولدت زحمت کشیدن واومدن خونمون برات گرفتیم . توی وروجکم از همه جا بیخبر فقط فکر بازی وشیطنت بودی وکلی کیف کردی. اینم عکس کیک ...
13 خرداد 1394

کوچه خاطرات 12

عزیزم این روزا راه رفتن رو یادگرفتی وحسابی کیف می کنی. کفش می پوشی وبا بابا مهدی بیرون می ری و می گردی  تو خونه هم همش از این ور به اون ور می ری وخوشحالی از این که میتونی راه بری. اوایل این ماه پنج شش قدم می رفتی وتالاپ می افتادی زمین ولی این آخریا بهتر راه میری ومیتونی تعادلت رو حفظ کنی. حسایی شیطون شدی دوست داری فقط بازی کنی و یه نفر همبازی داشته باشی. این روزا روزای سخت وسنگین کاری منه و خیلی نمی تونم کنارت باشم وباهات بازی کنم ببخشید گلم انشالله جبران میکنم. واینجا...... اینجا که پسر خوبی شدی ونشستی بیمارستانه وشبی یه که ایلیا داشت بدنیا می اومد تو رو هم با خودم بردم بیمارستان که اگه لازم شد با هم...
12 خرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه پیشونی می باشد